به دنبال...لمس لحظه های ناب

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

هنگامه سیصد و سی و پنج

گاندی یه جایی میگه : بهتر است بی رحم باشیم وقتی بی رحمی در نهاد آدمیست تا به جای اینکه با ترحم سعی در پوشاندن نقطه ضعف هایمان داشته باشیم... این دومین باره که از فشار استرس زیاد می افتم به بالا اوردن. به دنبال...لمس لحظه های ناب...ادامه مطلب
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 21 اسفند 1397 ساعت: 16:48

هنگامه سیصد و سی و شش

اینکه هروقت وسط رانندگی بخواهم سبقت بگیرم یکی دستم را بگیرد شاید مهم نباشد.یا اینکه هروقت وسط رانندگی یکی بخوابد روی ماشینم و من بخواهم فرار کنم از موقعیت هم.یا حتی وقتی یک راننده شاسکول جلویم بزند رو به دنبال...لمس لحظه های ناب...ادامه مطلب
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 21 اسفند 1397 ساعت: 16:48

هنگامه سیصد و سی و هفت

ساعت حدود هشت و نیم است که از خانه می زنم بیرون.هوای خانه سنگین است،تاریک است و شاید نفس بریده.احساس می کنم مغزم دارد درد می کند.بیهوده قدم می زنم و هی از خودم می پرسم چرا حالش خوب نمی شود...نمی شود . به دنبال...لمس لحظه های ناب...ادامه مطلب
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 21 اسفند 1397 ساعت: 16:48

هنگامه سیصد و سی و هشت

ساعت از دو نصف شب گذشته که از خونه می زنم بیرون و اشغالا رو می برم بندازم سطل اشغال سر کوچه.سه تا بچه گربه دارن کنار سطل بازی می کنن.به سختی چندتا استخوان مرغ پیدا می کنم و می ندازم براشون.می شینم کنا به دنبال...لمس لحظه های ناب...ادامه مطلب
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 21 اسفند 1397 ساعت: 16:48

نگاه هفتاد و هشت

ظهر است و خیلی گرم ،با خودم فکر می کنم اگر بعدن خود درگیری پیدا نمیکردم حتمن نمی آمدم عیادتش. وارد راه رو که می شوم بوی تعفن عجیبی میپیچد توی ذهنم .برای چند لحظه به تیمارستان سریال شهرزاد فکر می کنم و می اندیشم تنها تفاوت اینجا با آن تیمارستان ساختمان قدیمی آن است.توی اتاق ها سرک می کشم تا پیدایش کنم.پشت میز نشسته و سر به زیر و در سکوت ناهار می خورد.برای چند لحظه بغض می نشیند توی گلویم.نفس عمیقی م به دنبال...لمس لحظه های ناب...ادامه مطلب
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نگاه,هفتاد, نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 4:00

نگاه هفتاد و نه

باد بوی موهایت را می آورد من به راهم... در راه مترسکیست و یونجه زاری و نیزاری چیزی برای ماندن نیست به راه جز عطر گیسوانت در نیمه راه کلبه ایست و هرم گرمای آتشی و عطر چای آماده من براه ام چرا که عطر موهایت خستگی به در می برد رود جاریست وسنجاقکی و قاصدکی و من خستگی تن به آب بوی موهایت می شویم در راه همراهم با آسمان و کوه و دره تیر آرش که میرود او برای بی پایانی مرزو و من برای بی انتهایی عطر موهایت ب به دنبال...لمس لحظه های ناب...ادامه مطلب
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نگاه,هفتاد, نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 11 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 4:00

نگاه هفتاد و دو

هیچوقت فکر نمیکردم موقع پاک کردن چیزی ببوسمش

هربار که اسمت را مجبورم پاک کن 

مثل دیوانه ها لبم را می گذارم روی اسمت 

و از سر درد و شرم می بوسمش و پاک میکنم

زنده گی من گاهی بوسیدن نام تو 

پاک کردنش و از نو نوشتنت شده...

+ نوشته شده در چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶ساعت 22:15 توسط |
به دنبال...لمس لحظه های ناب...
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 17 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 12:53

نگاه هفتاد وسه

دلتنگم...دل تنگ

به مانند طلوع خورشیدی

که به غروبش نمیرسد

به دنبال...لمس لحظه های ناب...
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 12:53

نگاه شصت و دو

فروغ جان نیستی که ببینی

در کوچه باد که نه

                               باران می آید

و این ابتدای ویرانی که نه

                            انتهای دلتنگیست


برچسب‌ها: خودم
+ نوشته شده در جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۹۵ساعت 14:51 توسط |
به دنبال...لمس لحظه های ناب...
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 5:00

نگاه شصت و سه

توی مطب منتظر نوبت است.ته سیگارم را با غیظ می کوبم به آسفالت و خیره می شوم به کوچه.به نظرم آشناست.خاب آلودم .فکر میکنم واقعن حوصله ندارم یهو یک خاطره ده سال پیش از این خیابان در ذهنم زنده شود.سریع در ماشین را باز می کنم و صندلی را می خابانم و نمیدانم کی خابم می برد.با صدای انگشت هایش به شیشه طبق معم به دنبال...لمس لحظه های ناب...ادامه مطلب
ما را در سایت به دنبال...لمس لحظه های ناب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faryanaayna7 بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 5:00

آرشیو مطالب

پيوندهای روزانه

لینک دوستان

خبرنامه